.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۱۰۳→
تو فکر بودم که چجوری یه بلایی سر پسره بیارم که صدای نیکا منو به خودم آورد:
- الان زنگ می زنم پلیس بیاد،تکلیف مارو روشن کنه.یه جیگر خام خامی بهت نشون بدم!!!
آره اینجوری بهتر بود!اگه پلیس میومد،نفله شدنش قطعی بود.دیگه هم نیاز نبودکه من الکی فسفر بسوزونم
پسره لبخند چندش آورش و تکرار کردو به نیکا نزدیک شد وگفت:چرا به پلیس زنگ بزنی؟ماخودمون می تونیم مشکلمون و حل کنیم.مگه نه؟!!
اوضاع واقعا کیشمیشی بود.پسره خیلی به نیکا نزدیک شده بود و من داشتم ازترس سکته می کردم...مدام تودلم دعا دعا می کردم که یکی پیدا بشه ومارو از دست غول بیابونی نجات بده.
یه دفعه یه مشت مردونه از غیب رسید و یه بادمجون کاشت پای چشم پسره!
وصدای طرف اومد:
- چه غلطی میکنی مرتیکه؟!
نگاهی به طرف کردم وبادیدن متین ،یه لبخند اومد روی لبم.
یه دفعه دست نیکا دور بازوم حلقه شد..بهش نگاه کردم.ازخوشحالی داشت میمرد.ذوق کرده بود وچسبیده بود به من.
پسره دستش و گذاشته بود روی جای مشت متین.
باصدای چندشش گفت:به تو چه مربوط؟!!
دیگه به متین مهلت جواب دادن نداد و یه دفعه به طرفش حمله کرد.
وای خدا!!!!! این غول بی شاخ ودم اگه متینو بزنه نیکا عروس نشده،بیوه میشه!!!
داشتم ازترس سکته می کردم.نیکاعم رنگش مثل گچ سفید شده بودو زل زده بود به متین.
پسره دستش و برد بالا تا متینو بزنه که یهو متین بهش زیر پایی زدو شپلق!!!
طرف افتاد زمین.
خخخخخ خاک توسرت!!!پس اون همه هیکل وعضله باده؟!پهلوون پنبه!!!
این آقا متینم راه افتاده ها!!!نه...مثل اینکه بلده دعوا کنه.
پسره ازجاش بلندشدو دوباره به سمت متین خیز برداشت ومحکم زد توشکمش.
معلوم بود که متین خیلی دردش گرفته ولی سعی کرد به روی خودش نیاره. با سر رفت تو صورت پسره.اصلا یه اوضاعی بود!گوشه لب پسره پاره شده بودو خون میومد.
یه دفعه همچین وحشی شدو به متین حمله کرد که متین بیچاره دیگه نتونست طاقت بیاره ونقش زمین شد.
متین که افتاد نیکا جیغ زد.
پسره به متین نزدیک وشدو خواست دوباره بزنتش که ارسلان مثل سوپر منا وارد شد.
ایش!!!!این گودزیلا کجابودکه یهوپیداش شد؟!!
ارسلان به اون غول بیابونی نزدیک شدو چنان لگدی نثارش کرد که صدای ناله اش تا 5 تا کوچه اون ور تر رفت.پسره دوباره سرپاش وایساد اما این بار متین که ازجاش بلند شده بود،به سمتش حمله ور شدوتا می خورد زدش.
انقدر زدش که بیچاره نقش زمین شد.بعدهم روی صورتش خم شدوتهدید آمیز گفت:محض اطلاع شما من نامزدشم!!!
این و که گفت،نیکا ازخوشحالی پس افتاد!!!یکی باید میومد این و جمع می کرد.
متین درحالیکه به سمت ما میومد،روبه پسره دادزد:
- میری یا یکی دیگه بزنم؟
پهلوون پنبه دوتا پا داشت،8 تادیگه هم قرض کردو رفت توی ماشینش وبه ثانیه نکشیده در رفت.
- الان زنگ می زنم پلیس بیاد،تکلیف مارو روشن کنه.یه جیگر خام خامی بهت نشون بدم!!!
آره اینجوری بهتر بود!اگه پلیس میومد،نفله شدنش قطعی بود.دیگه هم نیاز نبودکه من الکی فسفر بسوزونم
پسره لبخند چندش آورش و تکرار کردو به نیکا نزدیک شد وگفت:چرا به پلیس زنگ بزنی؟ماخودمون می تونیم مشکلمون و حل کنیم.مگه نه؟!!
اوضاع واقعا کیشمیشی بود.پسره خیلی به نیکا نزدیک شده بود و من داشتم ازترس سکته می کردم...مدام تودلم دعا دعا می کردم که یکی پیدا بشه ومارو از دست غول بیابونی نجات بده.
یه دفعه یه مشت مردونه از غیب رسید و یه بادمجون کاشت پای چشم پسره!
وصدای طرف اومد:
- چه غلطی میکنی مرتیکه؟!
نگاهی به طرف کردم وبادیدن متین ،یه لبخند اومد روی لبم.
یه دفعه دست نیکا دور بازوم حلقه شد..بهش نگاه کردم.ازخوشحالی داشت میمرد.ذوق کرده بود وچسبیده بود به من.
پسره دستش و گذاشته بود روی جای مشت متین.
باصدای چندشش گفت:به تو چه مربوط؟!!
دیگه به متین مهلت جواب دادن نداد و یه دفعه به طرفش حمله کرد.
وای خدا!!!!! این غول بی شاخ ودم اگه متینو بزنه نیکا عروس نشده،بیوه میشه!!!
داشتم ازترس سکته می کردم.نیکاعم رنگش مثل گچ سفید شده بودو زل زده بود به متین.
پسره دستش و برد بالا تا متینو بزنه که یهو متین بهش زیر پایی زدو شپلق!!!
طرف افتاد زمین.
خخخخخ خاک توسرت!!!پس اون همه هیکل وعضله باده؟!پهلوون پنبه!!!
این آقا متینم راه افتاده ها!!!نه...مثل اینکه بلده دعوا کنه.
پسره ازجاش بلندشدو دوباره به سمت متین خیز برداشت ومحکم زد توشکمش.
معلوم بود که متین خیلی دردش گرفته ولی سعی کرد به روی خودش نیاره. با سر رفت تو صورت پسره.اصلا یه اوضاعی بود!گوشه لب پسره پاره شده بودو خون میومد.
یه دفعه همچین وحشی شدو به متین حمله کرد که متین بیچاره دیگه نتونست طاقت بیاره ونقش زمین شد.
متین که افتاد نیکا جیغ زد.
پسره به متین نزدیک وشدو خواست دوباره بزنتش که ارسلان مثل سوپر منا وارد شد.
ایش!!!!این گودزیلا کجابودکه یهوپیداش شد؟!!
ارسلان به اون غول بیابونی نزدیک شدو چنان لگدی نثارش کرد که صدای ناله اش تا 5 تا کوچه اون ور تر رفت.پسره دوباره سرپاش وایساد اما این بار متین که ازجاش بلند شده بود،به سمتش حمله ور شدوتا می خورد زدش.
انقدر زدش که بیچاره نقش زمین شد.بعدهم روی صورتش خم شدوتهدید آمیز گفت:محض اطلاع شما من نامزدشم!!!
این و که گفت،نیکا ازخوشحالی پس افتاد!!!یکی باید میومد این و جمع می کرد.
متین درحالیکه به سمت ما میومد،روبه پسره دادزد:
- میری یا یکی دیگه بزنم؟
پهلوون پنبه دوتا پا داشت،8 تادیگه هم قرض کردو رفت توی ماشینش وبه ثانیه نکشیده در رفت.
۱۸.۴k
۲۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.